کثرت آنقدر در میان انسان نفوذ کرده که او دیگر تکه پاره شده و بین اندام او کوهستانها فاصله افتاده، که مجبور است به طور غریزی، برای پر کردن فاصله ها و جمع آوری تکه های خود، به ناکجاآبادها سفر کند و در دوردستها خانه گزیند و یا ناخوداگاه، به بیماریها مبتلا شود تا که عفونت فاصله ها را پر کند و یا از کثرت با شوق و ذوق داستانسرایی کند
زمانی که عصر روشنگری اروپا آغاز شد و خود را چه پنهان و چه آشکارا ادامه داد، انسان هیچ گاه نفهمید که آن عصر، عصر انفجار خورشید و نه استحاله خورشیدی بود. عصری که به به زبان ساده، خورشید که قرنها و هزاره ها در روح انسان جنب و جوش داشت و او را راحت نمی گذاشت، سرانجام روح را تکه پاره کرد و با اراجیفات و محملات کانتی و هگلی و امثالهم، کثرت خود را برای انسانها به ارمغان آورد. خورشیدی که کیمیاگران دقیقا از خطر آن آگاه نبودند ولی استحاله آن را می خواستند تا از آن رهایی یابند. تا اینکه در عصر روشنگری، خطر به اوج خود رسید، و پرده های روح به پایین کشیده شد و کثرت خورشیدی آشکارا به میان انسان آمد.
خورشید در انسان و روح و ناخوداگاه او ترکیده بود و می خواست به جای ماندن در آسمان، خانه ها را روشنی بخشد. بله، روشنگری هم از روشنایی انسان می گفت، اما نمی دانست از شراب خورشیدی، مست شده و چون دیوانه زنگی پتک به دست، همه چیز را نابود می کند. از مشخصه اصلی کام خورشیدی این بود که پرده همه چیز فرو می افتد و به ناگهان، ما نوری بر همه چیز می افکنیم، که همه چیز خود را فاش می بیند و در این فرایند ما همه چیز را از اختفا بیرون می خواهیم. ما خود را بر همه چیز موستولی و حاکم می خواهیم. این یعنی بزرگ شدن بی اندازه ما. این یعنی استثقا. این از لحاظ کیمیاوی باعث آزار مادر یعنی زمین می شود و او را از خواب بیدار می کند. مادر، زمین نیز قول دادن همه چیز را به ما می دهد و این یعنی بلعدین به یکباره ما توسط مادر، زمین. ما خورشید زمین شده ایم ولی در شکم او. اما این دو هیچ گاه تلفیق پذیر نیستند ولی ما فکر می کنیم تلفیق پذیرفته اند. پس ما هیچ گاه استحاله نیافتیم بلکه طی فرایندی بس غامض و ناخوداگاه و پیچیده، با آنها، زمین و خورشید، یکی شده ایم. این یکی شدن نیست و ما هیچ گاه با آنها تلفیق نمی یابیم بلکه آنها را به خود راه داده ایم. این یعنی ما آنقدر غولاسا شده ایم که همه کثرت هستی را خواهانیم و می بلعیم.